شعر در مورد ذوالجناح
شعر در مورد ذوالجناح,شعر درباره ذوالجناح,شعر ترکی درمورد ذوالجناح,شعری در وصف ذوالجناح,شعر ذوالجناح,شعر ای ذوالجناح با وفا,شعر درباره ذوالجناح,شعر در مورد ذوالجناح,شعر ذوالجناح امام حسین,شعر نه ذوالجناح,شعر برای ذوالجناح,شعر از ذوالجناح,شعر اشک ذوالجناح,شعر بازگشت ذوالجناح,شعر ترکی درمورد ذوالجناح
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد ذوالجناح برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
عصر عاشورا کنار خیمههای سوخته
ذوالجناحی ماند با یال رهای سوخته
ذوالجناح آمد و آیینه زخم است تنش
هر چه آیینه به قربان چنین آمدنش
آنقدر از بیکسی بر سنگها کوبید سر
تا که داد آخر به رسم عاشقان جان ذوالجناح
شعر در مورد ذوالجناح
جوشنی از زخم بر تن اشک افشان ذوالجناح
بازگشت آشفته یال از گرد میدان ذوالجناح
تا برد از قتلگاه گل خبر بر خیمه ها
یال را تر کرد با خون شهیدان ذوالجناح
تا کنار خیمه های منتظر خود را رساند
حلقه ای را دید گرد خویش گریان ذوالجناح
حلقه زد بر دور مرکب اهلبیت سوگوار
اشکباران اهلبیت و اشکریزان ذوالجناح
زینب آمد از میان خیمه بیرون با شتاب
دید بر گشته است بی صاحب ز میدان ذوالجناح
گیسوان خویش را آغشته با خون کرده بود
تا ببندد با حسین اینگونه پیمان ذوالجناح
پرسش از حال برادر کرد اما در جواب
ریخت تنها از دو چشمش خون غلطان ذوالجناح
کودکی پرسید بابا کو جوابی چون نداشت
کرد یال خویش در پاسخ پریشان ذوالجناح
گاه میسایید سم بر سنگ گاه از همدلی
نرم می بوئید روی و موی طفلان ذوالجناح
برده اند اسپان نجابت را همه از او به ارث
گرچه حیوان بود اما داشت وجدان ذوالجناح
بود حیوان لیک تا آخر به میدان ایستاد
تا دهد درس فدا کاری به انسان ذوالجناح
بود حیوان لیک در میدان ایثار و شرف
گوی سبقت برده بود از انس و از جان ذوالجناح
بود حیوان لیک در رتبت فراتر زآدمی
اولین حیوان که خورد از آب حیوان ذوالجناح
کاش من جای تو میبودم در آن ظهر غریب
ای غبار سم تو کحل دو چشمان ذوالجناح
شعر درباره ذوالجناح
دلخسته و بی قرار برمی گردد
در هاله ای از غبار برمی گردد
دلهای زنان و کودکان می لرزد
چون اسب تو بی سوار برمی گردد
شعر ترکی درمورد ذوالجناح
این شیهه ی ذوالجناح است ، می پیچد از سوی صحرا
سم ضربه هایش پیاپی ، آشفته گیسوی صحرا
این شیهه ی ذوالجناح آه،توفانی از شن به پا کرد
می پیچد آیات ظلمت ، تشباد و هوهوی صحرا
شعری در وصف ذوالجناح
بر یالش از خون خورشید ، روئیده عرش ستاره
هفتاد و دو کهکشان سوخت ، در آن هیا هوی صحرا
بر نیزه ناگاه خورشید ، زلف شلالش تکان خورد
سرخ از گناه زمین ماه ، – فانوس کم سوی صحرا –
شعر ذوالجناح
دنباله ی کاروان دید ، خم شد زمین سخت لرزید
بوسید یاس کبودی ، بر روی زانوی صحرا
بر نیزه چشمش چه زیبا ، بر کفتران نوحه می خواند
آهسته دنبال می کرد ، رد پرستوی صحرا
شعر ای ذوالجناح با وفا
ماندند مات گلویت ، الله اکبر ! چه خواندی
عطر کدام آیه ی عشق ، آمیخت با بوی صحرا ؟!
گرگان دشت شقاوت ، منزل به منزل رمیدند
قرآن چشمت درخشید ، تا از فراسوی صحرا
شعر درباره ذوالجناح
می رسد از دور اسبی با نگاه غرق خونی
می رسد از دور با زین و یراق واژگونی
مشک های با وضویی اشک های بی عمویی
دست های با شکوهی خیمه های بی ستونی
شعر در مورد ذوالجناح
ساروان آهسته ران آرام جانم رفت آری
وه چه لیلایی چه مجنونی چه جانی چه جنونی
تو امام کاف و نونی، کاف ها یا عین صادی
آتشی در خیمه افتاده است؛ قل یا نارُ کونی…
شعر ذوالجناح امام حسین
ای گلوی یار، حرفی… ای گلوی یار، آهی…
ای گلوی یار،چیزی… ای گلوی یار چونی
شعر نه ذوالجناح
در راه ماند ست
یک اسب زیبا
سرگشته ،حیران
تنهای تنها
در پیش چشمش
دنیا پر از مه
او با چه رویی
آید به خیمه
از دوری ات ای
تنها امیرم
یک گوشه از غم
باید بمیرم
غمگین تر شد
چشمان افلاک
یک اسب زیبا
افتاده بر خاک
شعر برای ذوالجناح
شن بود و باد، قافله بود و غبار بود
آن سوی دشت، حادثه، چشمانتظار بود
فرصت نداشت جامه نیلی به تن کند
خورشید، سر برهنه، لب کوهسار بود
شعر از ذوالجناح
گویی به پیشواز نزول فرشتهها
صحرا پر از ستاره دنبالهدار بود
میسوخت در کویر، عطشناک و روزهدار
نخلی که از رسول خدا، یادگار بود
شعر اشک ذوالجناح
نخلی که از میان هزاران هزار فصل
شیواترین مقدمه نوبهار بود
شن بود و باد، نخلِ شقایقتبار عشق
تندیسِ واژگون شدهای در غبار بود
شعر بازگشت ذوالجناح
میآمد از غبار، غمآلود و شرمسار
آشفته یال، و شیههزن و بیقرار بود
بیرون دویده دختر زهرا ز خمیهها
برگشته بود اسب، ولی بیسوار بود!
شعر ترکی درمورد ذوالجناح
می آید از سمتِ مغرب اسبی که تنهای تنهاست
تصویرِ مردی که رفته ست در چشمهایش هویداست
یالش که همزاد موج است دارد فراز و فرودی
امّا فرازی که بشکوه، امّا فرودی که زیباست
شعر در مورد ذوالجناح
در عمق یادش نهفته ست خشمی که پایان ندارد
در زیر خاکستر او گلهای آتش شکوفاست
در جانِ او ریشه کرده ست عشقی که زخمی ترین است
زخمی که از جنس گودال امّا به ژرفای دریاست
شعر درباره ذوالجناح
داغی که از جنس لاله ست در چشم اشکش شکفته ست
یا سرکشیهای آتش در آب و آیینه پیداست
هم زین او واژگون است هم یال او غرق خون است
جایی که باید بیفتد از پای زینب همین جاست
شعر ترکی درمورد ذوالجناح
دارد زبان نگاهش با خود سلام و پیامی
گویی سلامش که زینب امّا پیامش به دنیاست:
از پا سوار من افتاد، تا آنکه مردی بتازد
در صحنههای ی که امروز، در صحنههای ی که فرداست
این اسب بیصاحب انگار در انتظار سواری ست
تا کاروان را براند در امتدادی که پیداست
شعری در وصف ذوالجناح
خورشید اذان می گوید با حنجره ای خون آلود
وا کرده به روی عالم ، گل پنجره ای خون آلود
ازمشرق نیزه تابید صبحی که به رنگ گل بود
آئینه دلان گرد او، دردایره ای خون آلود
شعر ذوالجناح
اسبی که دوبالش درجنگ، پرپرشدو برخاک افتاد
می آید وخون می نالد ازخاطره ای خون آلود
امواج خروشان اشک باعشق زیارت کردند
هفتاد و دو دریا دل را درمقبره ای خون آلود
با یاد نمازسبزش درظهرعطش بارو زرد
خورشید اذان می گوید با حنجره ای خون آلود
شعر ای ذوالجناح با وفا
چهره از خون خدا کردی خضاب ای ذوالجناح
چون شراره افتادهای در پیچ و تاب ای ذوالجناح
صیحههایت الظّلیه، شیهههایت یا حسین
هر نفس داری هزاران التهاب ای ذوالجناح
شعر درباره ذوالجناح
ای بُراق تیر باران گشته در معراج خون
از چه بر تن زخم داری بیحساب ای ذوالجناح
فاش بر گو ماه زینب را کجا انداختی
در یم خون یا میان آفتاب ای ذوالجناح
شعر در مورد ذوالجناح
گوش کن در قَلزم خون از گلوی خشک او
دمبدم آید صدای آب آب ای ذوالجناح
چهره از خاک و غبار کربلا پوشیدهای
یا ز خون صاحبت بستی نقاب ای ذوالجناح
شعر ذوالجناح امام حسین
قلب ما را سوختی اینگونه سقایی مکن
کم بریز از چشم گریانت گلاب ای ذوالجناح
باز شو سوی منای خون خلیلم را بگو
خیمهها زمزم شد از اشک رباب ای ذوالجناح
شعر نه ذوالجناح
من ز سوز سینه خود با تو میگویم سخن
تو به اشک دیده میگویی جواب ای ذوالجناح
با وجود آنکه ریزد از دو چشمت سیل اشک
زانویت را خون گرفته تا رکاب ای ذوالجناح
شیهههایت شعلههای نظم (( میثم )) میشود
تا جهان را افکند در اضطراب ای ذوالجناح
شعر برای ذوالجناح
میآید از نهایت تنهایی، یال بلند اسبِ رها در باد
این سرخ، یالِ اسبِ پریشان است، یا لحظههای خون و خدا در باد؟
میآید و هراس من از این است، کاین قامتبلند چه خواهد شد
آن صبر باشکوه خدا، زینب، آیا هنوز مانده به جا در باد؟
شعر از ذوالجناح
این چشمهای ابری پا در زای، طوفان عنقریبِ شگفتی را
در ژرفنای پستی قومی تلخ، خواهد نمود سخت به پا در باد
آشوب لحظههاست که میبارد، از خطبههای شعلهور سرکش
اینک که مانده استبه جا آری، تنها صدا، صداست صدا در باد
میآید و اگرچه نمیدانم سنگینی غرامت این غم را
میآید و درست نمیدانم درد از کجاست تا به کجا در باد
…
شعر اشک ذوالجناح
نسیم دستان او
تا می پیچه تو یالم
از این که اسب اویم من به خودم می بالم
کسی تو دنیا اسبی شبیه من ندیده
اسبی زمن قشنگ تر خدا نیافریده
وقتی امام سوم می خواس بره به میدان
دیدم که اهل خیمه پر یشونن پریشون
حلقه زدن به دورم شبیه حلقه ی اشک
دست یکی به گردن به دست دیگری مشک
از چشماشون پیدا بود
تشنگی والتماس
رو یال من می ریختن دونه به دونه الماس
یکی به پایم افتاد یکی به روی زینم
در اون میون می گریید سوار نازنینم
امام سوار من شد بدون یار ویاور
رفتم به سوی میدان به جنگی نابرابر
غروب کربلا من زخمی وتنها شدم
اسبی بدون صاحب رها تو صحرا شدم
در کربلا به پای بود غوغائی توی خیمه
روم نمی شد بی سوار برم به سوی خیمه
از اون زمون بچه ها
خیلی سالا گذشته
سوار نازنینم رفته وبرنگشته
منتظرم که یک روز فرزند صاحب من
حضرت مهدی بیاد
بریم به جنگ دشمن
شعر بازگشت ذوالجناح
اسب امام حسینم یه اسب تند وتیزم
به من میگن ذوالجناح پیش همه عزیزم
کسی به غیر از امام سوار من نمیشه
محبتش تو قلبم خیلی دونده ریشه
تو چشمای درشتم یه آسمون ستاره س
تو سینه ی من اما یه قلب پاره پاره س
چشمای من به رنگ آسمون کربلاست
اشکای من برای تشنگی بچه هاست
وقتی امام پیشمه ساکت وسر به زیرم
وقتیکه نیست کنارم تنها وگوشه گیرم
امام حسینو بردم سوار خود به میدان
تا که امام بجنگه با دشمنای اسلام
شعر ترکی درمورد ذوالجناح
بر زمین کوبید سم اما سوارش برنخاست
شیهه زد لیکن امیر کارزارش برنخاست
شعله ور شد در جنون خشم و بهت خود ولی
راکبش آن مهربان، آن غمگسارش برنخاست
شعر در مورد ذوالجناح
پیکرش شد جنگلی از شاخسار نیزه آه!
جز گل زخم دمادم از بهارش برنخاست
لحظه ای آسود در خواب چمنزار بهشت
کرکس درد از تن گلگون خارش برنخاست
شعر درباره ذوالجناح
مثل یک ابر سپید اما سترون در افق
هیچ جز آهی ز جان دردبارش برنخاست
جوی رگ هایش تهی چون گشت زیر پای مرد
زانوان خم کرد و دیگر از کنارش برنخاست
شعر ترکی درمورد ذوالجناح
کاش بودم من فداى ذوالجناح
یا غبار زیر پاى ذوالجناح
نزد حق دارد مقامى بس عظیم
راکب دیر آشناى ذو الجناح
مانده کلّ آدمیت در شگفت
از شعور و از وفاى ذو الجناح
شعری در وصف ذوالجناح
قرب اشک مرکب خون خدا
کس نداند جز خداى ذوالجناح
اشک عاشورائیان مخلوط شد
با غم حزن و بکاى ذو الجناح
شعر ذوالجناح
تا سوز عطش فاجعه بار آمده است
دریای فرات شرمسار آمده است
با شیهه درد، ذوالجناح است مگر
کز مقتل عشق بی سوار آمده است
شعر ای ذوالجناح با وفا
ذوالجناح آمده پا تا به سرش خونین است
اشک می ریزد و چشمان ترش خونین است
ذوالجناح آمده سر را به زمین می کوبد
همه ی دشت میان نظرش خونین است
شعر درباره ذوالجناح
ذوالجناح آمده از شاه خبر آورده
به نظر می رسد اما خبرش خونین است
ذوالجناحا پدرم کو؟ تو چرا تنهایی؟
چه خبر بوده؟ چرا پس سپرش خونین است؟
شعر در مورد ذوالجناح
(ای فرس با تو چه رخ داده که خود باخته ای؟)
نکند شاه تو افتاده، سرش خونین است
با نگاهی که پدر لحظه آخر می کرد
عمه ام گفت که دیگر سفرش خونین است
شعر ذوالجناح امام حسین
اسب لنگان لنگان و خون چکان،
اما بیقرار،
به سمت خیمه خالی خورشید خود را میکشید
شعر نه ذوالجناح
همه از خیمه ها بیرون دویدند
ولی سالار زینب(س) را ندیدند
برون از قتلگه، بی راکب آمد
به سوی خیمه ای، بی صاحب آمد
شعر برای ذوالجناح
یکی گفتا فرس کو نور عینم
غریب کربلا بابا حسینم
یکی از غم، گریبان چاک می کرد
یکی خونش، به گیسو پاک می کرد
شعر از ذوالجناح
یکی پوشاند، ز اشک خود زمین را
یکی بر پشت، برگرداند زین را
چراغ محفل طاها، سکینه(س)
دو دست، از شدّت غم زد به سینه
شعر اشک ذوالجناح
که ای گم کرده راکب، راکبت کو؟
چرا صاحب نداری، صاحبت کو؟
چرا از تیر دشمن، شسته بالت
چرا خون خدا، ریزد ز یالت
شعر بازگشت ذوالجناح
بگو ای پیکرت، گردیده صد چاک
امید ما، کجا افتاده در خاک؟
تو صورت شسته ای، از خون مظلوم
مرا دیگر، یتیمی گشت معلوم
شعر ترکی درمورد ذوالجناح
تو که، آتش فرو ریزی ز سینه
بگو از راکب خود، با سکینه(س)
چو خنجر، بر گلوی او نهادند
به آن لب تشنه، آیا آب دادند؟
شعر در مورد ذوالجناح
اینان که طبل خاتمه جنگ می زنند
دیگر چرا به خیمه ما سنگ می زنند؟
باران تیر و حمله غارت شروع شد
نقشی دگر ز ننگ در این جنگ می زنند
شعر درباره ذوالجناح
با تیشه جهالت و ظلم و عناد شان
بر ریشه عدالت و فرهنگ می زنند
تا نام حق دگر پس از این نشنود کسی
آتش به بال مرغ شب آهنگ می زنند
شعر ترکی درمورد ذوالجناح
غفلت نگر که نعره مستی و بی غمی
پیش امام خسته و دلتنگ می زنند
غارتگران درون خیامند وکودکان
از ترسشان به دامن من چنگ می زنند
شعری در وصف ذوالجناح
بر چهره های خسته و مات و پریده رنگ
با سیلی خشونتشان رنگ می زنند
قلب (حسان) به یاد اسیران کربلاست
در هر کجا که قافله ها زنگ می زنند
شعر ذوالجناح
ای یادگار مادر
آهسته رو برادر
رهمی به حال خواهر
ای نور هر دو عین من
مهلا مهلا حسین من
یابن الزهرا حسین من
شعر ای ذوالجناح با وفا
ای آیه های قرآن
ای تشته لب حسین جان
تنها مرو به میدان
ای ماه عالمین من
مهلا مهلا حسین من
یابن الزهرا حسین من
شعر درباره ذوالجناح
گشته آئینه ی، عرشِ حق سرنگون
ماه زهرا شده، غرق دریای خون
شعر در مورد ذوالجناح
پسر فاطمه، گفت و با سوز و آه
گشته معراجِ من، گودی قتلگاه
شعر ذوالجناح امام حسین
یارب امشب قَسَم، به شهِ اولیا
کن نصیبِ همه، سفر کربلا
شعر نه ذوالجناح
من مگر کمتر ز تیغ و خنجرم
می زنم بوسه به حلقت دلبرم
بوسه گاه مصطفی بوسیدنی است
یاس حلقومت اخا بوئیدنی است
شعر برای ذوالجناح
نیزه و پهلوی تو ای وای من
دست شمر و موی تو ای وای من
فکر طفلانت نباش ای مهربان
من بلا گردانشان هستم به جان
شعر از ذوالجناح
یا اخا دلواپس خواهر مباش
بی قرار پوشش و معجر مباش
تو به فکر یک کفن باش ای حسین
درپی یک پیروهن باش ای حسین
شعر اشک ذوالجناح
نرفته از نظرم ذوالجناح بر میگشت
که رفته رفته صدایت ضعیف تر میگشت
ز بس که بر بدنت زخم های کاری بود
که زخم ِ تازه اگر بود بی اثر میگشت
شعر بازگشت ذوالجناح
در ازدحام حرامی و نیزه هایِ بلند
شکافِ زخم ِ تنت باز و بازتر میگشت
میان حلقه ی نامحرمان خودم دیدم
که شمر با سرت از قتلگاه بر میگشت
شعر ترکی درمورد ذوالجناح
غروب بود و ربابَت میانِ آتش و دود
هنوز بین ِ مزاری پی ِ پسر میگشت
شعر در مورد ذوالجناح
جنجال بود و…
لب تشنه ای درگوشه ی گودال بود و…
گودال بود و…
ازنیزه و شمشیر مالامال بود و…
می رفت بالا
تیغی که دست نفرت دجال بود و…
دجال بود و…
در زیر پایش پیکری پامال بود و…
از میهمانش
با سنگ زنها گرم ِ استقبال بود و…
« ای وای، ای وای»
ذکرلبان ِ مادری بدحال بود و…
شعر درباره ذوالجناح
به من نگو برو از دور ِ قتلگاه برو
به من اشاره مکن سوی خیمه گاه برو
شکستگیِّ من از این دویدنم حاکی ست
شبیهِ صورت تو مویِ خواهرت خاکی ست
شعر ترکی درمورد ذوالجناح
بگو چه کار کنم تا تو را خلاص کنم؟
به شمر رو بزنم یا که التماس کنم؟
بگو چه کار کنم دور ِ خیمه صف نکشند؟
به زور ِ نیزه تنت را به هر طرف نکشند
شعری در وصف ذوالجناح
صدایِ خنده یِ کوفی، صدایِ خنده ی شمر
صدای بد دهنی کردنِ زننده ی شمر
صدای هلهله و بانگِ طبل می آید
صدای تق تق تعویض نعل می آید
ببین اراذل و اوباش کوفه آمده اند
برای روسری پاره پاره آمده اند
شعر ذوالجناح
پیش من نیزه ها کم آوردند
به خدا سر نمیدهم به کسی
غیرت الله من خیالت جمع
من که معجر نمیدهم به کسی
شعر ای ذوالجناح با وفا
تو اگر که اجازه بدهی
خویش را پهلویت می اندازم
اگر این چند تا عقب بروند
چادرم را رویت می اندازم
شعر درباره ذوالجناح
چقدر میروند و می آیند
فرصت زخم بستن من نیست
آمدم درد و دل کنم با تو
جا برای نشستن من نیست
شعر در مورد ذوالجناح
جلویش را بگیر تا بلکه
دستم از رو سرم بلند شود
تو که شمر را نمیکنی بیرون
پس بگو مادرم بلند شود
شعر ذوالجناح امام حسین
هرکه گیرش نیامده نیزه
تکیه بر سنگ دامنش کرده
هم دیدند دخترت هم دید
شمر رخت تو را تنش کرده
شعر نه ذوالجناح
تیر از بس که خورده بود حسین
بر تنش مثل پیرهن شده بود
نیزه هاشان تمام شد کم کم
موقع سنگ ریختن شده بود
شعر برای ذوالجناح
نفسش بین راه بر میگشت
موقع دست و پا زدن شده بود
بودم اما جلو نمی رفتم
شمر آنقدر بد دهن شده بود
شعر از ذوالجناح
تکه ای را ربود هر کس که
روبه رو با حسین ِمن شده بود
هرچه کردند رو به قبله نشد
یعنی آنقدر پاره تن شده بود
زیر انداز خانه های دهات
کفن شاه بی کفن شده بود
شعر اشک ذوالجناح
می خواستم بلند شوم پا نداشتم
دستی برای خیزش از جا نداشتم
آواز تو می آمد از آن دورها : « گلی
گم کرده ام… » نه، من گل زیبا نداشتم
شعر بازگشت ذوالجناح
پیراهنم که پاره شده، پیکرم کبود
دیگر نشانه های گلت را نداشتم
میخواستم ببینمت از بین تیغ ها
امّا چه سود؟ چشم تماشا نداشتم
شعر ترکی درمورد ذوالجناح
آن¬قدر دل به چشم تو دادم که از تنم
یک قطعه در هوای تو پیدا نداشتم
در زیر تیغ ها و قدم ها و سنگ ها
دیگر شباهتی ، نه… ، به گل ها نداشتم
وقتی که آمدی و رسیدی به پیکرم
می خواستم بلند شوم… پا نداشتم
شعر در مورد ذوالجناح
صبح تا عصر پیکر آورده
چه قدر جسم بی سر آورده
لیک با آنکه اصغر آورده
خستگی را زپا درآورده
شعر درباره ذوالجناح
با همه تشنگی بی حدش
بست برسر عمامه جدش
شد قیامت چو راست شد قدش
سیلی از اشک و آه شد سدش
شعر ترکی درمورد ذوالجناح
حرف تاراج را زدن سخت است
گریه مرد پیش زن سخت است
رفتن روح از بدن سخت است
از یتیمی خبر شدن سخت است
شعری در وصف ذوالجناح
هم به لبهاش ذکر یارب داشت
هم انا بن العلی روی لب داشت
هم به دستش مهار مرکب داشت
هم به کف بند قلب زینب داشت
شعر ذوالجناح
نگاه کردن اشک تو خواهرم سخت است
صبور باش که این حرف آخرم سخت است
دگر زمان جدایی شده، دعایم کن
سفر بدون تو ای یار و یاورم سخت است
شعر ای ذوالجناح با وفا
مانند سایه از سرم ای تاج سر ، مرو
ما با هم آمدیم و تو بی همسفر ، مرو
تنها نه این که خواهر تو ، مادر توام
از رفتنت به خاطر من درگُذر ، مرو
شعر درباره ذوالجناح
پــیل تن اســب چرا با رخ مــات آمده ای
شـاه را بــردی وتــنها زفــرات آمـــده ای
ای فــرس! قـافله سـالار تو کشــتند مگر؟
کـه تــو بــی قافــله وآتــش وآه آمــده ای
شه مارا مگر افکنده ای از پشت به خاک
عــذر جــویان زپــی عــفو گــناه آمــده ای
ما یــتیمان چــه کــنیم از الــم بی پــدری؟
بـدتر از بــی پدری ،دربدری،خون جگری
شعر در مورد ذوالجناح
بنال ای دل! بنال که اربـعین شـد
که لرزان از غمش عرش برین شـد
بـــنـال ای دل! نـــوا نیـــنوا را
گلـــستان کـرده زینب کـربلا را
بــنـال ای دل ! نوای غــم رسیده
فــلک چون زیـنب کـبری نـدیده
شعر ذوالجناح امام حسین
گفت آن شاه شهیدان که بلا شد سویم
با همین قافله ام راه فنا می پویم
دست همت ز سراب دو جهان می شویم
شور یعقوب کنان یوسف خود می جویم
شعر نه ذوالجناح
خالق عشق و محبت یا حسین
ای قتیل دشت غربت یا حسین
ای گل صحرا نبرد فاطمه
ای صفای آل عصمت یا حسین