شعر در مورد بلوط
شعر در مورد بلوط ,شعر در مورد درخت بلوط,شعر درباره بلوط,شعری در مورد بلوط,شعری درباره بلوط,شعر بلوط,شعر درخت بلوط,شعر درباره بلوط,شعر کردی بلوط,شعر در مورد بلوط,شعر راجع به بلوط,شعر در مورد درخت بلوط,شعر لری درخت بلوط,شعری برای درخت بلوط,شعری درباره بلوط,شعری در مورد بلوط
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد بلوط برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
اگر نمی توانی بلوطی بر فراز تپه ای باشی
بوته ای در دامنه ای باش
ولی بهترین بوته ای باش که در کناره راه می روید
شعر در مورد بلوط
اگر نمی توانی درخت باشی، بوته باش
اگر نمی توانی بوته ای باشی، علف کوچکی باش
و چشم انداز کنار شاه راهی را شادمانه تر کن
شعر در مورد درخت بلوط
اگر نمی توانی نهنگ باشی، فقط یک ماهی کوچک باش
ولی بازیگوش ترین ماهی دریاچه
شعر درباره بلوط
همه ما را که ناخدا نمی کنند،
ملوان هم می توان بود
شعری در مورد بلوط
در این دنیا برای همه ما کاری هست
کارهای بزرگ و کارهای کمی کوچکتر
و آنچه که وظیفه ماست، چندان دور از دسترس نیست
شعری درباره بلوط
اگر نمی توانی شاهراه باشی،
کوره راه باش
شعر بلوط
اگر نمی توانی خورشید باشی،
ستاره باش
شعر درخت بلوط
با بردن و باختن اندازه ات نمی گیرند
هر آنچه که هستی، بهترینش باش!
شعر درباره بلوط
چشم های تو …
خواه در زندان به دیدارم بیایی خواه در مریض خانه
چشم های تو هماره در آفتابند
آنسان که کشتزاران اطراف آنتالیا
در صبحگاهان اواخر ماه مِی
شعر کردی بلوط
چشم های تو …
بارها در برابرم گریستند
خالی شدند
چونان چشم های درشت کودکی شش ماهه
اما یک روز هم بی آفتاب نماندند
شعر در مورد بلوط
چشم های تو …
بگذار خمار آلوده و خوشبخت بنگرند، چشم های تو
و تا جایی که در می یابند،
دلبستگی انسان ها را به دنیا ببینند
که چگونه افسانه ای می شوند و زبان به زبان می چرخند.
شعر راجع به بلوط
چشم های تو …
بلوط زاران “بورصه” اند در پاییز
برگ های درختانند بعد از باران تابستان
و “استانبول” اند ـ در هر فصل و هر ساعت ـ
شعر در مورد درخت بلوط
چشم های تو …
گل من! روزی خواهد رسید
روزی خواهد رسید که
انسان های برادر
با چشم های تو همدیگر را خواهند نگریست
با چشم های تو خواهند نگریست …
شعر لری درخت بلوط
چه بوی خوشی میوزد از سمت آسمان
پَرپر هزار و یکی گنجشک بهارزا
بر شاخسار بلوطی که بالانشین است
و باز پناه جُستن پوپکی
پیالهی آبی …
شعری برای درخت بلوط
دارد از پشت نیزار این دامنه
صدای کسی میآید
شعری درباره بلوط
کسی دارد مرا به اسم کوچک خودم میخواند
آشناست این هوای سفر
آشناست این آواز آدمی
آشناست این وزیدن باد
خنکای هوا
عطر برهنهی بید …
شعری در مورد بلوط
سوسنها، سنجدها، بارانهای بیسبب
و پرندگانِ سحرخیز درهی انار
که خوشههای شبِ رفته را
به نور بوسه میچیدند
شعر در مورد بلوط
و من چقدر بوسه بدهکارم
به این همه رود، راه، آدمی…!
شعر در مورد درخت بلوط
خلخالی از بوسه می بستم به پایت
اگر اینجا بودی
و طعم تازه می گرفت زنده گی ام
با دو شاه بلوط چشمانت …
شعر درباره بلوط
اگر اینجا بودی
تقویم رومیزی ام را دور می انداختم
و می گذاشتم ساعت دیواری به خواب رود
پس میزان می کردم زنده گی ام را با نفس های تو
شعری در مورد بلوط
و هیچ عزا و عید و جمعه ای تعطیل نمی کرد
علاقه ی مرا …
شعری درباره بلوط
اما تو اینجا نیستی
و تقویم من از عزا لبریز است!
شعر بلوط
تو اینجا نیستی
و زنگ ساعت دیواری
ناقوس مرگ را تداعی می کند!
شعر درخت بلوط
پس می پژمرند بوسه هایی که برایت می فرستم
در فاصله میان خانه هامان
چرا که
تو اینجا نیستی …
شعر درباره بلوط
کاش می دانستی
که نبودن تو
نابودی من است!
شعر کردی بلوط
هر چیزی در این جهان به دردی میخورد!
گیتارهای آندولسی
به کارِ مجنون کردنِ آدم میآیند
وقتی پاشنههای بلندِ کفشِ زنی زیبا
پا به پاشان
بر کفپوشِ بلوطیِ کافهای پرت
در غرناطه ریتم بگیرد
شعر در مورد بلوط
سیگارهای زر به دردِ پدر بزرگها میخورند
تا بر نیمکتِ پارکها دودشان کنند
هنگامِ فکر کردن به دختری
در روپوشِ خاکستریِ دبیرستانِ «شاهدخت»
که هرگز پیر نخواهد شد
شعر راجع به بلوط
«چاپلین» و «هیتلر»
با سبیلهای همگونشان لازمهی جهانند
تا اولی بر پردهی جادو
جار بزند گرسنگی عشق را از یادِ انسان نمیبرد
و عکسِ دومی در کتابهای تاریخ چاپ شود
تا به کودکان بیاموزد
سرخوردگیِ نمره نیاوردن را
بر سرِ اسباببازیهای خود خالی نکنند
شعر در مورد درخت بلوط
چاقوی سلاخی هم
در دستِ «فرمان» که نباشد
میتواند هندوانهای را قاچ کند
در کنارِ حوضِ تابستان
شعر لری درخت بلوط
سوسکِ حمام کاری میکند زنها
جیغهای فراموش شدهشان را به خاطر بیاورند
و مردِ خانه برای چند دقیقه
نقش امیرزادهای را بازی کند
که با یک دمپایی
شاهزادهی قصه را
از دستِ اژدهایی قهوهای نجات میدهد
شعری برای درخت بلوط
هر چیزی در این جهان به دردی میخورد!
من به این دردِ میخورم که شبها
رصد کنم کوچکترین حرکاتِ تو را در خواب
شعری درباره بلوط
غلتیدنت در موجِ ملافهها،
زمزمههای زیر لبت
و تکان خوردنِ آرامِ مردمکانت را
تا از ابریشمِ مژههایت شعر ببافم تا صبح
شعری در مورد بلوط
تو هم
با اولین لبخندِ صبحگاهیات
به دردِ درمانِ تمامِ دردهای من میخوری
شعر در مورد بلوط
تو سیبِ گلابی در دستهای بایر من بودی
و من میخواستم دو حبه ترانه شوم
در چای زندهگیات…
شعر در مورد درخت بلوط
از جناحی به جناحی پریدم
چون گنجشکی
که بلوطِ جهان را شاخه به شاخه میشناسد.
شعر درباره بلوط
بر هر شاخه اما آواز خود را خواندم
و سر باز زدم از بلعیدن کرمهایی
که خود را مالکِ درخت میدانستند.
شعری در مورد بلوط
آوازِ خود را خواندم
با نتهایی که عطرِ نام تو را داشتند!
شعری درباره بلوط
آسمان از شمارش ستارگان سادهاش
به خواب میرود
آلوی وحشی
از شمارش رگبرگهای بیرازش به خواب میرود
دریا از شمارش موج و مَدِ خویش
به خواب میرود
شعر بلوط
کوه از شمارش رویاهای بلوطبنان
به خواب میرود
شهر از شمارش اهل خواب،
به خواب میرود
شعر درخت بلوط
خانه از نازکایِ نبض سکوت خویش،
به خواب میرود
و من از شمارش این همه هنوز
در بازی سرانگشتان خویش بیدارم
پس کی صبح خواهد شد؟
شعر درباره بلوط
انسانم !
ساکت، چون درخت سیب !
گسترده، چون مزرعه ی یونجه !
و بارور، چون خوشه ی بلوط
شعر کردی بلوط
دوستت میدارم!
چونان بلوطی که زخم یادگارِ عشقی برباد رفته را!
شعر در مورد بلوط
ستارهای که شب را
برای چشمک زدن!
و پرندهای اسیر
که پرندهی آزادی را!
تا رهایی به بار بنشیند،
آن سوی حیرانیِ میلههای قفس!
شعر راجع به بلوط
مانند ستون های معبد در کنار هم بایستید
اما زیاد به هم نزدیک نشوید چون بلوط و سرو در سایه هم نمیرویند…
شعر در مورد درخت بلوط
بیا با من زندگی کن
تا بنشینیم
روی صخرهها
کنار رودخانههای کمعمق
شعر لری درخت بلوط
بیا با من زندگی کن
تا میوهی بلوط بکاریم
در دهان یکدیگر
و این آیین ما شود
برای سلام گفتن به زمین
پیش از آنکه پرتمان کند
دوباره به میان برفها
و حفرههای درونمان
لبریز شود از
ناگواریها
شعری برای درخت بلوط
بیا با من زندگی کن
پیش از آنکه زمستان دست کشد از
تنها بالشتی
که آسمان تا به امروز بر آن سر گذارده
و حفرههای درونمان
لبریز شود از برف
شعری درباره بلوط
بیا با من زندگی کن
پیش از آنکه بهار
این هوا را ببلعد و
و پرندگان آواز بخوانند
شعری در مورد بلوط
سینما را ترجیح میدهم
گربهها را ترجیح میدهم
درختان بلوط کنار رود وارتا را ترجیح میدهم
دیکنز را بر داستایفسکی ترجیح میدهم
شعر در مورد بلوط
خودم را که آدمها را دوست دارد
بر خودم که بشریت را دوست دارد، ترجیح میدهم
ترجیح میدهم نخ و سوزن آماده دمِ دستم باشد
رنگ سبز را ترجیح میدهم
ترجیح میدهم نگویم که
همه اش تقصیر عقل است
شعر در مورد درخت بلوط
فریاد و های و هوت تحمل نمی شود
باشد…چرا سکوت تحمل نمی شود؟!
حتی نگاه و زمزمه در خلوت خودت
حتی همین قنوت تحمل نمی شود
شعر درباره بلوط
بر این صدا و حنجره مانند پنجره
جز تار عنکبوت تحمل نمی شود
در ازدحام این همه فریاد و عربده
آوای یک فلوت تحمل نمی شود
شعری در مورد بلوط
در خاک بی ترحمتان ای کویریان
یک سایه بلوط تحمل نمی شود
در شوره زار نقشه جغرافی شما
غیر از کویر لوت تحمل نمی شود
شعری درباره بلوط
گیرم که از بهشت شما رانده گشته ایم
آخر چرا هبوط تحمل نمی شود؟!
ما را به حال خود بگذارید و بگذرید
وقتی صدا…سکوت تحمل نمی شود
شعر بلوط
تردید ندارم همین جا بود
کنار کنده ی از بن بریده ی همین بلوط
حالا هم تو کمی دیر آمده ای فقط و می گویی
تقصیر خروس نبود
آخر سرش را بریده اند
و ساعتم هم …. که ندارم
شعر درخت بلوط
و کوه با تمام درختانش
بید و بلوط و
بادام امروز
یاد آور ترنم سم ها و سنگ هاست
شعر درباره بلوط
پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد
چه کسی او؟
زنی است در دوردست های دور
زنی شبیه مادرم
زنی با لباس سیاه
که بر رویشان
شکوفه های
سفید کوچک نشسته است
شعر کردی بلوط
رفتم و وارت دیدم چل ورات
چل وار کهنت وبردس بهارت
پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد
و این بار زنی بهیاد سالهای دور
سالهی گمم
سالهایی که در کدورت گذشت
پیر و فراموش گشته اند
می نالد کودکی اش را
شعر در مورد بلوط
دیروز را
دیروز در غبار را
او کوچک بود و شاد
با پیراهنی به رنگ گلهای وحشی
سبز و سرخ
و همراه او مادرش
زنی با لباس های سیاه که بر رویشان شکوفه های سفید کوچک نشسته
بود
زیر همین بلوط پیر
شعر راجع به بلوط
باد زورش به پر عقاب نمی رسید
یاد می آورد افسانه های
مادرش را
مادر
این همه درخت از کجا آمده اند ؟
شعر در مورد درخت بلوط
هر درخت این کوهسار
حکایتی است دخترم
پس راست می گفت مادرم
زنان تاوه در جنگل می میرند
در لحظه های کوه
و سالهای بعد
دختران تاوه با لباس های سیاه که بر رویشان شکوفه های سفید نشسته
است آنها را در آوازهاشان می خوانند
شعر لری درخت بلوط
هر دختری مادرش را
رفتم و وارت دیدم چل وارت
چل وار کهنت وبردس نهارت
خرابی اجاق ها را دیدم در خرابی خانه ها
و دیدم سنگ های دست چین تو را
در خرابی کهنه تری
پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد
و این بار دختری به یاد مادرش
شعری برای درخت بلوط
آن بلوط کهن آنجا بنگر
نیم پاییزی و نیمیش بهار
مثل این است که جادوی خزان
تا کمرگاهش
با زحمت
رفته
ست و از آنجا دیگر
نتوانسته بالا برود
شعری درباره بلوط
توی کافه نادری کنج همون میز بلوط
دو تا صندلی لهستانی هنوز منتظرن
تا من و تو بشینیم گپ بزنیم مثل قدیم
شب بشه مشتریا تا آخرین نفر برن
شعری در مورد بلوط
ما همیشه اولین و آخرین بودیم عزیز
هم تو تابستون داغ هم تو پاییزای سرد
تابلوی بسته و باز پشت شیشه ی در
بعد رفتن ما او کافه چی وارونه می کرد
شعر در مورد بلوط
چشمک ستاره ها رو می شمردیم یادته ؟
واسه تنهایی شب غصه می خوردیم یادته ؟
من مثه سایه ی تو تو واسه من مثل نفس
هردومون برای همدیگه می مردیم یادته ؟
شعر در مورد درخت بلوط
دستامون تو دست هم گم می شدیم تو خواب شهر
دل دیوونه ی من هی قدمات میشمرد
کوچه ها رو رد می کردم تا خیابون بزرگ
عطر ناب تو من رو تا آخر دنیا می برد
شعر درباره بلوط
حالا تو نیستی این کوچه صدام نمی زنه
حالا تو نیستی بی تو دیگه کافه کافه نیست
دیگه هیچ ستاره یی جرات چشمک نداره
حتی جای تن تو رو تن این ملافه نیست
شعری در مورد بلوط
چشمک ستاره ها رو می شمردیم یادته ؟
واسه تنهایی شب غصه می خوردیم یادته ؟
من مثله سایه ی تو تو واسه من مثل نفس
هردومون برای همدیگه می مردیم یادته ؟
شعری درباره بلوط
جنگل
وسعت پیوسته سبز سپیدارهاست
و سایه ها
یاد آور خستگی توست
که کسالت خنجر نارفیقان را
در سایه بلوط پیر تکاندی
شعر بلوط
زان پس بلوط ها
در هر بهار
به یاد تو خون گریه می کنند