شعر در مورد بدگمانی
شعر در مورد بدگمانی ,شعر درباره بدگمانی,شعری درمورد بدگمانی,شعری درباره بدگمانی,شعر بدگمانی,شعر درباره بدگمانی,شعر در مورد بدگمانی,شعری درباره بدگمانی,شعری درمورد بدگمانی
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد بدگمانی برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
مرا جان در وفاداری برآمد
هنوز اندر حق من بدگمانی
شعر در مورد بدگمانی
دلت بر من نماید مهربانی
نجوید سرکشی و بدگمانی
شعر درباره بدگمانی
تو گفتی آفتاب مهربانی
برون آمد ز میغ بدگمانی
شعری درمورد بدگمانی
اگر بدگمانی گشاید زبان
توتندی مکن هیچ با بدگمان
شعری درباره بدگمانی
بدگمانی کردن و حرص آوری
کفر باشد پیش خوان مهتری
شعر بدگمانی
از مرده دلان حی جوانی
در شیوه عشق بدگمانی
شعر درباره بدگمانی
گواهی می ده، ای شب، زاریم را
که از من بدگمانی دور مانده ست
شعر در مورد بدگمانی
نباید کاید از تنگی من تنگ
برین دل بدگمانی من اینست
شعری درباره بدگمانی
من از صبا و چمن بدگمان نمیگشتم
زمانه در دلم افکند بدگمانی را
شعری درمورد بدگمانی
چنین است و این بر دلم شد درست
همین بدگمانی مرا از نخست
شعر در مورد بدگمانی
به تن رنج کاری تو بر دست خویش
جز از بدگمانی نیایدت پیش
شعر درباره بدگمانی
اگر بد گمان گشتی ای دوست بر من
نیازارم از تو بدین بدگمانی
شعری درمورد بدگمانی
این همه گفت و به گوشش در نرفت
بدگمانی مرد سدیست زفت
شعری درباره بدگمانی
حزم چه بود بدگمانی بر جهان
دم بدم بیند بلای ناگهان
شعر بدگمانی
من ازین تقلیب بویی می برم
بدگمانی می دود اندر سرم
شعر درباره بدگمانی
هین رها کن بدگمانی و ضلال
سر قدم کن چونک فرمودت تعال
شعر در مورد بدگمانی
جان عزیزان گشته خون تا عاقبت چون است چون
از بدگمانی سرنگون در انتها آویخته
شعری درباره بدگمانی
من ز تو محروم و خلقی در گمان این هم خوش است
باد یارب، روز نیکو بدگمانی چند را
شعری درمورد بدگمانی
در کار من نظر کن بر حال من ببخشای
تا چند بی وفایی تا کی ز بدگمانی
شعر در مورد بدگمانی
ز شیطان بدگمان بودن نوید نیک فرجامیست
چو خون در هر رگی باید دواند این بدگمانی را
شعر درباره بدگمانی
بس که سرزد شکوه رزق از لب گویای تو
شد دل گندم دو نیم از بدگمانی های تو
شعری درمورد بدگمانی
به من چندان گناه از بدگمانی می کند نسبت
که منهم در گمان افتاده پندارم گنه کارم
شعری درباره بدگمانی
به هر که خواه نشین گر چه این نه شیوه تست
که از تو در دل ما راه بدگمانی نیست
شعر بدگمانی
رنج بردن در طریق عاشقی بیهوده نیست
در نکویان بدگمانی گر چنین ظن می بری
شعر درباره بدگمانی
کار من صائب چنین از بدگمانی درهم است
ورنه در روز ازل سامان کارم داده اند
شعر در مورد بدگمانی
شکسته خار به چشمم ز بدگمانی غیرت
که از خیال که چشم ستاره خواب ندارد
شعری درباره بدگمانی
صائب افتادم ز راه بدگمانی درگناه
نفس خود را تا به کار خیر مایل یافتم
شعری درمورد بدگمانی
اگر نگرفته خار بدگمانی دامن پاکت
چرا هرگز به خلوتخانه ام تنها نمی آیی؟
شعر در مورد بدگمانی
بدگمانی لازم بدباطنان افتاده است
گوشه از خلق جهان کردم کمین پنداشتند
شعر درباره بدگمانی
همی تا تو به من بر بدگمانی
از آن در مر ترا باشد زیانی
شعری درمورد بدگمانی
چو ناز او به میان تیغ دلستانی بست
سر نیاز به فتراک بدگمانی بست
شعری درباره بدگمانی
ای دوست، نیافتیم کامی
دشمن به دروغ بدگمان شد
شعر بدگمانی
ای داده تو عقل بدگمان را
بر بام دماغ پاسبانی
شعر درباره بدگمانی
زهی حلاوت تیغ از کف نکورویان
اگر به دست رقیبان بدگمان ندهند
شعر در مورد بدگمانی
مردن خویش ز تو بود گمان خسرو را
شد یقین اینک هر آنچه بدگمان می دیدم
شعری درباره بدگمانی
سر کن بکج ادائی ابنای روزگار
آتش مزن براستی ازطبع بدگمان
شعری درمورد بدگمانی
منظور بود کوری اغیار بدگمان
چشم عنایتی اگر از یار داشتم
شعر در مورد بدگمانی
از بی دریغ بخشی حسن کریم تو
هر ذره ای به هستی خود بدگمان شده
شعر درباره بدگمانی
از خط به مهربانی ما بدگمان مشو
ما با لبت نمک به حرامی نخورده ایم
شعری درمورد بدگمانی
ز حق در خواستم تا حق چنان کرد
که دفع شر مشتی بدگمان کرد
شعری درباره بدگمانی
شاه گفت ای بدگمان ناتمام
مال سلطان را چرا گوئی حرام
شعر بدگمانی
چو دایه پیش ویس دلستان شد
چو جادو بدگمان و بدنهان شد
شعر درباره بدگمانی
نجویم نیز ویس بدگمان را
نه جز وی نیکوان این جهان را
شعر در مورد بدگمانی
بگو ای بدگمان بی وفا زه
تو کردی بر کمان ناکسی زه
شعری درباره بدگمانی
داری گمان که می شکنم عهد چون توئی
ای بدگمان به همچو منی این گمان مدار
شعری درمورد بدگمانی
من نمی گویم بپرس از دیگران احوال من
از دل بی اعتقاد بدگمان خود بپرس
شعر در مورد بدگمانی
ز بس که خورده ام از قاصدان فریب اکنون
به هیچ مژده من بدگمان ندارم حظ
شعر درباره بدگمانی
من از صبا و چمن بدگمان نمیگشتم
زمانه در دلم افکند بدگمانی را
شعری درمورد بدگمانی
وانگه که چشم بر رخ ما افکند طبیب
در حال ما چو فکر کند بدگمان شود
شعری درباره بدگمانی
می بلرزد عرش از مدح شقی
بدگمان گردد ز مدحش متقی
شعر بدگمانی
حاش لله بل ز تعظیم شهان
که نبودم در فقیران بدگمان
شعر درباره بدگمانی
پس چرا در کار دین ای بدگمان
دامنت می گیرد این خوف زیان
شعر در مورد بدگمانی
صد هزاران انبیا و ره روان
ناید اندر خاطر آن بدگمان
شعری درباره بدگمانی
بدگمان باشد همیشه زشت کار
نامه خود خواند اندر حق یار
شعری درمورد بدگمانی
گمان او بسستش زهر قاتل
که در قند تو دارد بدگمان ها
شعر در مورد بدگمانی
هزارساله گذشتی ز عقل و وهم و گمان
تو از کجا و فشارات بدگمان ز کجا
شعر درباره بدگمانی
تو بخند خنده اولی که روان شوی به مولی
کرمش روا ندارد به کریم بدگمان شد
شعری درمورد بدگمانی
لطیفان و ظریفانی که بودستند در عالم
رمیده و بدگمان بودند همچون کبک کهساری
شعری درباره بدگمانی
بدگمان باشد عاشق تو از این ها دوری
همه لطفی و ز سر لطف دگر آغازی
شعر بدگمانی
چو هاروت و ماروت لب خشک از آن است
ابر شط دجله مر آن بدگمان را
شعر درباره بدگمانی
که یاد کسان پیش من بد مکن
مرا بدگمان در حق خود مکن
شعر در مورد بدگمانی
گر به گمانی ز قران کریم
خود ببری کیفر از این بدگمان
شعری درباره بدگمانی
وان به هر چیز بدگمان بودن
خوبیی را به زشتی آلودن
شعری درمورد بدگمانی
چو برجیس در جنگ هر بدگمان
کمان دارم و برندارم کمان
شعر در مورد بدگمانی
گر از گردش چرخ باشد زمان
بخواهیم کین خود از بدگمان
شعر درباره بدگمانی
سرش سبز باد و دلش شادمان
از او دور چشم بد بدگمان
شعری درمورد بدگمانی
ز عشق من به تو اغیار بدگمان شده اند
کرشمه های نهان را نگاهبان شده اند
شعری درباره بدگمانی
مسکین عاشق چه بدگمان است
هر لحظه اسیر صد گمان است
شعر بدگمانی
شوخ من، گر چه نکته دان افتاد
لیک بسیار بدگمان افتاد
شعر درباره بدگمانی
بدگمان گر شده باشیم مشورنجه که کس
مهربان شوخ ستمکاره نمانشنیدست
شعر در مورد بدگمانی
من در نفس گدازی واین عشق بدگمان
قفلم هنوز بر لب خاموش میزند